قهرمان بالانس با مانع
امروز در راه رسیدن به مطب داشتم فکر میکردم که باید پست جدید در وبلاگ بگذارم . در فکر بودم که چه سوژه هایی دارم ؟. دیوانگی مارکز ، برنده شدن لیلا حاتمی در جشنواره کارلو واری، فرار کردن بیمار بناپارت از بیمارستان و از همه بدتر محاصره شدن خانواده مادری ام با سرطان و مجددا به دام درد جدیدی افتادن و شاهد گریه های مادرم بودن برای زجر کشیدن خواهرش و . . . . دل خوشی از این آخری ندارم و فکر میکنم وبلاگم میشود مثل خطبه های آیت اله صدیقی و کم کم بوی مرگ میدهد نوشته هایم. ولی سوژه خودش آمد و نشست روی دوشم مثل همای سعادت یا مرغکی کوچک .
مسیر همیشگی ام از بزرگراه مدرس است. در این چند ساله، تغییرات بزرگراه را رصد میکنم . از انبوه تر شدن گیاهان لذت می برم و تغییر پلها و تابلو ها را مشاهده میکنم. تازگی ها، منظورم در طی دو یا سه سال اخیر زیر پل رسالت کاشیکاری زیبائی کار شده است. مدل کاشیکاری با نقوش آهو و اسب و . . . با رنگهای مفرح و مدلی که مثل پولک برق میزند. یعنی با عبور ماشین از زیر پل، بازتاب نور در کاشیهای زاویه دار میافتد و منظره ای روح نواز حاصل میشود. برای من که همیشه این طور بوده، از ملال راه خارج شده ام . به نظرم طرحی زیبا و بدعتی قشنگ در کاشیکاری است . هم پایبند سنت ایرانی است و هم تازه و امروزی. حداقل از مدلهایی که کمی بالاتردر ورودی حقانی به مدرس، تخت جمشید را با کاشیکاری اسلامی قاطی کرده خیلی سرتر است. اما غرض از این همه روده درازی ؟ امروز دیدم یک خوش ذوقی به نام سامان با خط بچه گانه ولی خوانا و با اسپری نقره ای، درست در وسط کاشیکاری، اسم منحوسش را ثبت کرده است. فکر کردم که حالا باید سالها هر بار که از این گذر می گذرم به حماقت و کوته فکری سامان فکر کنم و حال بدی پیدا کنم ( با عرض پوزش از بقیه سامانهای با فرهنگ ).
فکر میکنم این خانم لاله اسکندری هستند که طراح این کاشیکاری بوده اند با 100 ملیون تومان هزینه برای شهرداریو در واقع ما
پیش از این، در جاده شمال و بر دیوای های دود زده تونل ها، اسامی مزخرف آدمهایی را دیدم که نمی دانم با این روش چه چیزی را ثابت میکنند. حتی بر ستونها سنگ مرمر در کاخ گلستان هم چنین یادگاری نویسی های ابلهانه ای را دیده بودم ولی این سامان از بقیه آن اسمها، احمق تر به نظرم آمد. می دانم که توهین آمیز است اما هیچ ابائی ندارم . این یک اسم عام است و ثبت شده برای نمایش حماقت صاحبش . دلم می خواست می توانستم در ادامه ی اسمش بنویسم : سامان احمق ترین شهروند ت تهران ولی بقیه ی کار را خراب می کردم و من میشدم یکی بدتر از سامان. تعجب نکنید از عصبانیت من . این سامان، نماینده همه سامان ها و آدمهایی است که حقوق دیگران را با نمایش قدرت حقیر خودشان، پایمال میکنند .
بگذریم امیدوارم و یا باید بگویم آرزو دارم احیانا این سامان مذکور، به طور یک در میلیارد خواننده این پست باشد.
اما دیوانگی مارکز برایم خبری خنثی بود. مارکز سلطان نوشتار است و در این سلطنت به انتها رسیده است حالا چه با زوال عقل و چه بی آن و اصلا شک داشتید که خالق صد سال تنهایی یا از عشق و شیاطین دیگر دیوانه نباشد؟. کتابهای مارکز نوعی هوش ربائی دارند مثل شراب . برای من صد سال تنهایی تازه در اواخر کتاب معنی پیدا کرد. درست مثل روتختی قلاب بافی است . ظریف و سترگ. باید اندکی جنون داشت که این همه شیدائی در کار نوشتار کرد.
گذشته از این ها تبریک به خانم لیلا حاتمی برای جایزه . ممنون از سر بلند نمودن فرهنگ و هنر و البته مادران این سرزمین چون عکسی با همسر و دو فرزندشان دیدم و کیف کردم ما شاالله.
به غیر از این غرغر ها این هفته برای بار دوم، فیلم اسب حیوان نجیبی است را دیدم و خیلی خوشم آمد. من فکر میکنم سر سینمای ایران یک بلائی آمده و آن هم بی تفاوتی عمومی است ، حالا به قصد یا به سهو، نسبت به فیلمهای خوب . نه این که بگویم من از این فیلم خوشم آمده و بقیه باید خوششان بیاید و البته من از قافله عقب بوده ام و فیلم در زمان اکران تشویق هم شد. ولی اصلا گاهی فکر میکنم چنین فیلم های ظریفی مثل آتشکار یا اسب حیوان نجیبی است یا همین خوابم می آد و یا چند کیلو خرما برای مراسم تدفین ؛ چطور دچار آن جوهای سنگین نمیشوند که قبلا در سینما بود. نمی خواهم مقایسه کنم ولی برای دیدن فیلم مشق شب یادتان هست چه غوغائی بود؟ این فیلم ها از مشق شب خیلی عقب تر هستند؟
این فیلم ها که بر پایه دغدغه های ایرانی و بر اساس مشکلات نسل خودمان ساخته شده چطور مهجور میمانند؟. من یکی از عشاق فیلم هامون و پری هستم و کلا طرفدار کارهای قبل از دهه 80 آقای مهر جوئی؛ ولی واقعا چقدر از دردها و معنی خواهی های فیلم های مهر جوئی اوریجینال و از بطن درد ما بود؟ اگر چه بسیار ایرانیزه شده و تطبیق یافته با فرهنگ ما بود ولی شاید هم دغدغه نسل گذشته ای بود که از بس دنبال معنی رفتند پدر همه را در آوردند. برعکس در بین آثار مهرجوئی، دقیقا فیلم بانو که نمائی آینه گونه در برابر جامعه داشت همین طور از دایره خارج شد!. با توقیف ،با تهدید با در پستو نگه داشتن. بعضی کارها این طوری اخته میشوند. این یک روش غریب در لگد مال کردن ایده هایی است که اتفاقا بسیار به درد ما نزدیکتر هستند. دستمالی کردن و بی توجهی و جقیر سازی اثر.
از این بدتر این است که فکر می کنم بخل ورزیدن دست اندر کاران سینما و فرهنگ خودش به این قضیه دامن زده است . یعنی خود عوامل فرهنگ اهرم اخته سازی خودشان هستند. با تحقیر و حسد ورزی.
حالا برای تنوع ذایقه برویم داستان بیمار بناپارت را بشنویم .
چند وقت پیش بناپارت بیماری داشت که بر حسب اتفاق یا قصد یا . . . تیری از کلاشینکف در رفته و از زیر چانه وارد شده و از گونه خارج شده بود یعنی به جای این که برود و از سقف دهان وارد مغز شود، مسیر گلوله کج شده و مریض زنده مانده است بدون آن که استخوان گونه ای داشته باشد یا پوستی بر روی دندانها باقی مانده باشد این بماند که کف دهان سوراخ شده و آب دهان از زیر چانه چکه می کند و خلاصه آش و لاش و مسیر سوخته و نابود . بستگانش می گفتند که نگهبان معدنی بوده در خرم آباد و ما معتقد بودیم خودکشی بوده ولی هر چه بود از بیخ گوشش گذشته بود.
بیمار مدتها در آی سی یو بین مرگ و زندگی بود و خلاصه روزی که دکتر مغز و اعصاب اجازه داد که بیمار عمل شود بناپارت یکبار چهار ساعت به اتاق عمل رفت تا فک پائین را با پلیت فلزی و پیچ . . . . وصله و پینه کند و یک روز جمعه هم از 8 صبح رفت و تا 4 بعد از ظهر نیامد. هر بار زنگ زدم ببینم قضیه چی شد صدای بناپارت کمتر شد و خلاصه وقتی آمد گفت همه چیز سوخته بود و اصلا بافتی برای ترمیم نبود ولی با پروتز و پیچ و پلیت و سلام و صلوات گونه و پوست صورت مریض هم کما بیش درست شد.
ترمیم شکستگی فک پائین با پیچ و پلاک . عکس متعلق به بیمار مزبور نیست بلکه فقط برای تفهیم جراحت است از حال به هم زن بودنش ببخشید
یکی دو روز بعد از عمل با بناپارت رفته بودم بیمارستانشان . من در لابی منتظرش بودم و صدای آزار دهنده نوحه ای نمی گذاشت گزارش فوتبال تکراری شب قبل را که از تلویزیون پخش میشد بشنوم. نوحه را دنبال کردم و دیدم از موبایل یک مرد جوان و لاغر می آید که شلوار به تنش بند نیست. جوان موبایل را به گوشش گذاشته بود و نوحه گوش میکرد انگار آدل می خواند. بعد از چند دقیقه جوان رفت و با یک جعبه شیرینی برگشت و تعارف به همه که نذر حضرت زهرا است. مرد دیگری هم همانجا بود که سبیل از بنا گوش در رفته ی سیاهی داشت. وقتی بناپارت آمد، دیدم دو تائی رفتند سراغش که فهمیدم همراهان همان بیمار تیر خورده هستند. مرد سبیلو اصرار داشت که تا زمانی که بیمار سالم نشده نگهش دارند و از هیچ چیز دریغ نکنند. البته این اصراراغلب با رفتار معمول بیماران، مغایر است زیرا همیشه از نگرانی هزینه هتلینگ در بیمارستان، حاضرند بیمار را زودتر ببرند و در خانه نگه دارند و از قضا همیشه هم جراحان سعی میکنند در در مان بیماران تصادفی و ضربه دیده که چند شکستگی و مشکل دارند مثلا عمل پا و مثلا شکستگی های صورت را با هم تنظیم کنند تا هم مریض یک بار بیهوشی بکشد و هم زودتر مرخص شود و هم هزینه بیمارستانی اش کم شود. چون بیمارستان به هر ترتیب پولش را می گیرد و بسیار موارد هست که وقتی بیمار پولی ندارد که الی ماشالله است، پزشکان از سر دستمزد می گذرند تا طرف بالاخره برود. گاهی یک عمل چهار یا پنج ساعته با از سرو ته زدنش، با یک یا یک و نیم ملیون دستمزد تمام میشود چون بیمارستان باید اداره شود و بیمار برود.
خلاصه الان دو هفته از عمل گذشته و بیمار هنوز ترخیص نشده چون کسی نمی آید که ببردش!.همان که نذری برایش می دادند و در غمش نوحه گوش می کردند و می خواستند سنگ تمام در درمانش بگذارند. نه کسی تلفن بیمارستان را جواب می دهد و نه ملاقاتی دارد. یک اتاق به بیمار داده اند و او آن جا زندگی میکند. هزینه بیمارستان بالاست و فقط اقوامش برایش لباس آورده اند تا در وقت مقتضی فرار کند. نه مرد سبیلو هست و نه جوان نوحه خوان و همه جیم را زدند و طرف با کلی بدهی ملیونی و با بازیافت سلامتی، مانده روی دست یک بیمارستان خصوصی .پلیس هم آمده که هر وقت ترخیص شد خبر دهید که در گیری مسلحانه داشته .
اتفاقا جمعه هفته پیش یک پدر و پسر دیگر، طی یک عملیات پلیسی بالاخره توانستند با یک برگ ترخیص از بیمارستان فرار کنند. یعنی برای یکی تصفیه کردند و همان برگه را برای دیگری استفاده کردند و در رفتند . سال پیش هم مریض ریشو سبیل را فنا کرد و چادر به سر از در اورژانس در رفت و چند سال پیش یک بدهکار که طلبکارس دزدیده بودش و با گلوله زده بودش از آی سوی یو در رفت چون طلبکار با اسلحه باز هم آمده بود تا در بیمارستان دخلش را بیاورد. مریض از آی سی یو در رفت ترکیه !!
در این جور موارد می دانید خرج مریض را کی می دهد؟ وزارت بهداشت؟ دولت؟ نظام پزشکی؟خیر. پزشکان معالج خرج را تقسیط کرده و به بیمارستان می پردازند چون به نام ایشان بیمار در بیمارستان خوابیده و باید چرخ بیمارستانی با 500 پرسنل بچرخد.
بنابراین حدس میزنید که چرا باید نگران فرار کردن بیماری باشم که حتی اگر پزشکان معالجش از او پول نگیرند چیزی در حد 30 میلون تومان خرج اتاق عمل و پرو تز ها و داروها و هتلینگ بیمارستانی او شده است؟! چون باید بناپارت و همکاران به جهت درمان بیمار پول را مستهلک کنند! و لذا این ها را گفتم تا بدانید هارت و پورتهای دولت و گاهی دوستان روزنامه نگار در روزنامه ها خطاب به پزشکان چه عوامانه و دهان پر کن است و چه سوزی دارد. اصلا نمی خواهم از همه صنف پزشکان دفاع کنم. به قول استادم دکتر نیلفروشان که می گفت فاصله شارلاتانیسم و دندانپزشکی و از نظر من همه شغلها، فقط یک مو است. این طوری است که ما ملت، همه روی مو در حال بالانس زدن هستیم .