سال نو مبارک . سال نوی میلادی که از شرق به غرب آن را جشن میگیرند و بی تابانه تا ساعت 12 شب در خیابانهای سرد و گرم منتظر میمانند  و وقتی توپ سالشان در میشود میپرند به سر و کول هم و یکدیگر را تنگ در آغوش میگیرند و میبوسند. یک هیجان دنیایی که با همه فراگیری و زیبایی اش من نمیتوانم لحظه تحویل سال خورشیدی را با آن عوض کنم . سفره هفت سین با همه دوست داشتنی هایش که وقتی شروع به چیدنش میکم میگم ساده و بی تزیین میچینم بعد کم کم شور برم میدارد و آنچنان شلوغ کاری میکنم که نگو و نپرس .

سال 2022 میلادی به نظرم بدون آن شعفهای همیشگی آغاز شد. اینقدر دنیا اسیر چنگال کرونا و بی ثباتی و قهر و آشتی دولتهای بزرگ و بی ثباتی اقتصادی  بود که نمیشد از خوشی لحظه گذر از سال قبلی به جدید به خود لرزید. بیش از هر حربه ای کرونا بود که دنیا را در این سال اخیر زیر شلاق گرفت.با جهشها و اداها و اوج و فرود گرفتنها با واکسنهایی که در برابر هیبت ریزه ترین غبار جهان رنگ میبازند. بشر چه آرزوها داشت ؟ و دنیا برای شکستن این آرزوها چه نکرده است. جالب است که چرخ گردون چطور استخوان شکن پیش میرود و بشر بر اساس ذات غریزی و حیوانی  اش چه مصرانه ادامه میدهد. خوب شد امثال من در بشریت کم هستند وگرنه از اون بشرهای بی پشتکاری هستم که زود کارم به قهر با دنیا میکشد و دسته جمعی و تک تک توصیه میکردم عطایش را به لقایش ببخشیم. نه اینکه خیلی زاهد و گوشه نشین باشم ولی این همه هم نمیتوانم با روزگار بجنگم. البته شاید مجموع بشریت هستند که هر کدام ریسمانی به دوش دارند و این دنیا را این تمدن بشری را بر خلاف چرخ گردون میکشند و پیش میروند. ما همه سرنحخ زندگیمان را گرفته و در حال رتق و فتق اموریم . با بی نظمی هایی که روال مان را در هم میریزد میجنگیم و نخ را به دوش میکشیم . همیشه و همیشه .نمیشود ستایشمان نکرد. طبیعت زنده ماندن و طبیعت محکومیت به زندگی و وجود طوری است که کسی از پا ننشیند . از سوسک حمام تا بشر . از دایناسورها بگذریم . حتما من از نژاد آنها هستم . از اونها که با دیدن فرود شهابسنگ عظیم به جای فرار دچار یاس فلسفی میشوند و در گوشه ای چمباتمه زده به فکر فرو میروند که پس نجات دهنده کجاست؟

در حالیکه سوسک با حرکات سوسکی به سوی دیگری میگریزد و در حالیکه فحش خواهر و مادر به شهابسنگ میدهد بررسی میکند کدام طرف برود کمتر آسیب میبیند و در دلش میگوید گور پدر نجات دهنده.

اتفاقا امسال فیلم به بالا نگاه نکن با بازی لئوناردو دیکاپریو و مریل استریب و جنیفر لارنس در مورد چنین پدیده ای است . چیزی شبیه فیلم ملانکولی فون تریه که قبل از استحاله به غیر قال تحمل ترین کارگردان دنیا ساخت و من آن را خیلی دوست دارم ولی به بالا نگاه نکن هم یک طنز سیاه جالب است . از واکشنهای جامعه امریکایی به چیزی همچون سقوط یک شهابسنگ پایان دهنده .

صحبت از فیلم شد . فیلم قدرت سگ با بازی کامبربچ هم یک ساخت قدرتمند و بازی محشر و داستانی بسیار جذاب داشت .

کامان کامان را اگر کودک دارید ببینید که برای من دیر بود ولی برای بچه دارها سالی یکبار مثل آنتی بیوتیک لازم است البته اگر از مدل رفتاری و تربیتی و روانشناسی لوس و ننر امریکایی حالتان به هم نمیخورد.

فیلم ماشینم را بران را هم دو بار شروع کردم و دیدم و لی در راه ماندم . من آدم  177 دقیقه فیلم نیستم . واقعا جربان این مدت طولانی فیلمها چیه ؟

از فیلم بگذریم . نشسته ام که فیلمهای سال را ببینم یکی از خوشیهای بی حد هر سال من است که در این دوساله به دلیل حضور بچه ها در خانه مثل کوزت انجامش میدهم یعنی یا دستم در مایع کتلت است یا مشغول ظرف چیدن در ماشین ظرفشویی هستم یا در کمال ناراحتی وجدان نشسته ام و با متلکها میسازم و میبینم. این چیه میبنی . باز مامان فیلم هنری پیدا کرد . خدایا! فیلم سیاه سفید. مال زمان دقیانوس . اه این چیه چرا فیلم میبینی که ما میایم باید قطع کنی . این خانه خانه ما هم هست. و و.......

همین چالشها البته باعث شده در واکاوی درون خودم به این نتیجه برسم که خیلی جاها فیروزه را در خواسته های دیگران طوری مستحیل کردم که وجدان درد مکرر روانم را فرسوده کرده است. در حقیقت هیچ وقت تصور نمیکردم مورد این طور نقد بچه ها باشم و هنوز برخلاف طبیعتم مثل سوسک سعی در مقاومت دارم ولی در هم شکسته و خسته میشوم از این حجم از نقدهای بی حد و اندازه و مداخله گرانه .

شاید اینجا جای چنین گله هایی نباشد شاید من هم چنین مداخلاتی در زندگی والدینم داشتم و شاید این سیر طبیعی هر چیزیست و شاید کنترل گری و مداخله و اقتدارگرایی ام بر بچه ها به حدی وبده که وقت انتقام شده ولی هر چه هست فرساینده است.

کتاب سفر به انتهای شب سلین تمام شد . با تمام قوا سعی میکنم خاطرات اعتماد السطنه را هم تمام کنم . و کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی هم در حال اتمام است و چه تاسف و دردی در این کتاب هست خدا میداند.

کتابی از داریوش شایگان به نام آسیا در برابر غرب آغاز کردم که سلول به سلول مخم برای فهمش جوش می آورد . دهها کتاب نخوانده دارم و وسوسه خرید هنوز هست .

حتی در موبایل هم دهها کتاب انبار کردم . امیدوارم عمر کفاف این خواندن را بدهد و امیدوارترم که بعد از این عمر معماها شکافته شود . باید دنیا را بالاخره بفهمم. همه چیز را بدانم . مطمئن باشم درست فکر میکردم یا احمق بودم . اگرمرگ همین را هم در خود داشته باشد غنیمت است . هر چند هیچ تضمینی وجود ندارد و هیچ در گذشته ای باز نگشتهاست.

خوب این پست سال نویی اصلا امید و آرزو نداشت . اگر انشا بود نمره ام 0 هم نمیشد . اشکالی ندارد. یک بنده خدایی هم هست که تلخ است . به بزرگی خود ببخشیدش و سال خوبی را آغاز کنید . مثل آب نبات رنگی در نور آفتاب اردیبهشت