حالا که دوباره نشسته ام رو به روی کیبورد دل انگیز، می بینم چاره ای جز بیان کردنش ندارم . سه بار نوشتن و در پسنو رها کردن نمیتواند عقده دلم را بیان کند مگر این که رها شود و برود در فضای مجازی در فخر و فجر و گوگل و فیلتر و قربیل و . . . ( غربیل؟)

شاید می دانید که وقتی بدن یک فرد خیلی ضعیف میشود در برابر بیماریها مقاومت نمی کند مثلا بیماری که به هر دلیلی ضعف عمومی شدید دارد در برابر قارچ دهان که یک همدم دائمی انسان است کاملا بی دفاع میشود . در برابر میکروبهای قوی تر هم تسلیم مطلق است حتی بیمار تب نمی کند چون دفاعی ندارد. در تسلیم مطلق نظاره گر پیشرفت موجودات دیگر میشود. حیات بشر تهدید میشود اما حیاتهای دیگری متجلی میشوند و رشد می یابند. نمی خواهم به انتهای این سیر فکر کنم . برای همه واضح است که چیست ولی به صحبت امروزم ربطی ندارد.

این روزها سیر اتفاقات اطرافم من را به یاد یک چنین بیماری میاندازد. بیماری که احتضار دارد و مرگ ندارد. هم چون داستانهای اساطیری نه می میرد و نه زنده است. حوادث باز هم تند شده اند . ارقام قد می کشند کمر ما تا میشود. روز به روز پول و نظرمان بی ارزش تر میشود.

 چهار شنبه پیش به همراه یکی از اقوام رفته بودم به خیابان شیراز جنوبی که بورس لوزام ساختمانی است، به طور چشمگیری کاسبها آشفته بودند. نگران که مبادا کف شور ایتالیائی تقلبی یا دو رج کاشی حمام اسپانیائی ساخته شده در کوچه پشتی شانگهای را دوزار ارزان تر بفروشند. همگی منتظر سخنرانی نتانیاهو و منتظر نتایج انفجاری آن در اقتصاد ایران. با دلی پر شر و شور و شادی درونی برای تیز کردن کارد سلاخی بر گردن اخرین مردمان این دیار.

کاسبها، که یک خالی بندی از قدیم گفته است که حبیب خدا هستند ذوق زده به دیگ در هم جوش اقتصاد چشم دوخته اند . توجه کردید که در عالم تبلیغات همیشه ضعیف ترین و منفی ترین صفت یک شیئ یا محصول  یا شخص را به عنوان نقطه قوت بیان میکنند. مثلا سایپا ایمن و مطمئن!

در هر حال. مردم سرگردان بی پناه و بیمناک آینده اند. چشم و گوشمان را دوخته ایم به شبکه های خبری تا بدانیم یک هوا پیما لبالب از آدم که به ینگه دنیا فرستادیم چه سوغاتی برایمان در نظر گرفته اند نگو که یکی را هم جا می گذارند و باز می گردند.

زلزله آذربایجان و سیل رشت و ساری  را فراموش کردیم و قصد داریم خون بس را ثبت ملی کنیم . اجحاف و ظلم به یک زن را که ماله کش ادم کشی مردها شده دارای ارزش ثبت ملی می دانیم و از سوئی نگران شرعی نبودن دیر کرد در پرداخت جریمه های رانندگی هستیم. اسکار را تحریم می کنیم . گوگل را به خاک سیاه مینشانیم  و . . . .

با لبخند به هم می گوئیم می دانی سکه بهار آزادی شده یک ملیون و صد وهشتاد هزار تومان و پوند نزدیک به 5هزار تومان !بعد بی اهمیت و تسلیم مثل بره، روزگار سر میکنیم . مثل همان بیمار محتضری که حتی دیگر تب هم نمیکند.

یک زمانی اگر این طوری مینوشتم همه می گفتند وای چقدر غمگین  و سیاه ؟ ! ولی فکر میکنم شکاف و شکست جامعه را اصلا با این دو سه کلمه غرغرنمیشود بیان کرد. مگر ما آدمها چند بار عمر میکنیم که تمامش را باید در ناامنی فکری سر کنیم . شب بخوابیم و صبح مفلس تر و سرگردان تر و تسلیم تر بیدار شویم و هر روز حس کنیم ما از اصحاب کهفیم بی آن که عزت و قداست ایشان را داشته باشیم. بلکه باور کنیم که نفهم و نادان و نیازمند هدایتیم ، پیوسته ، حتی برای اجابت مزاج .