یک رودی یک گنبدی یک چیزی!؟
شما میدونید حالت انگلاد یعنی چی . انگلاد بر وزن افتعال. معنی ساده ای دارد یعنی حالتی که من دچارش شدم و نمیتوانم بنویسم . یعنی صیغه افتعال از کلمه منگول. ماشاالله آن قدر از نظر تحولات الهام بخش اجتماعی غنی شدیم که چیزی برای نوشتن باقی نمی ماند به جز دلهره برای فردا و فرداها که بنده را فلج کرده و شبها خوابم را مختل.

از آخرین باری که به اصفهان سفر کردم نزدیک به 5 سال می گذرد. هر بار که به اصفهان و قاعدتا به میدان نقش جهان می روم به خودم می گویم باید نیمی از مردم شهرشان هنرمند باشند. نمیشود آدم دم غروبی برود میدان نقش جهان و تلالو آفتاب را در گنبد مسجد شیخ لطف اله ببیند و حداقل حس شعر پیدا نکند. البته فراموش نشود که راهنمای من در این سفر جناب آقای عباس عبدی ( نویسنده توانا و پر کار) بودند و گوشه هایی از میدان را به من نشان دادند که ندیده بودم و نفهمیده بودم.
![]()
از سوی دیگر بعضی شهرها در کنارشان دریا هست یا رودخانه بزرگی مثل تیمز یا سن یا کارون یا . . . این آب عجب قدرتی در جا به جائی فرهنگ دارد. من علاوه براینکه به اصفهان که هم زاینده رود دارد یا داشت حسودی ام میشود به ترکیه هم که سه طرف دریا دارد جداگانه حسادت میکنم.خلاصه دریا هم آدم را هوائی میکند ؛ با بوی شورش و با باد وسوسه انگیزش و گهگاه طوفانش. این ها همه آدم را هوائی میکند و آدم مینویسد اما در تهران فقط یک اثر هنری هست که آدم را وسوسه میکند دست به قلم ببرد. شاهکاری به نام بلبشوی بشری، ماشینهای درهم شده و آپارتمانی سر هم شده ، مغازه دارهای اخمو و ورشکستگی های مکرر، آدمهای درگیر و مضطرب و پر مدعا. شهری با تلنبار تحصیلات بی حاصل و منشا نظریه های باطل. خلاصه اگر بخواهی خودت را حفظ کنی باید بروی لب جوی اب سر کوچه یا دم مسیل که بوی گند می دهد و ده ها بطری آب معدنی تقلبی در آن شناورند مثل حمید هامون بنشینی تا از دق نمیری.

گذشته از این غرغرها هفته پیش دو سعادت یک بار بر من نازل شد یکی اینکه دعوت شدم برای اکران خصوصی به قول میکرو خخوصی فیلم بوسیدن روی ماه و دیگری دیدن فیلم ضد گلوله به همراه فرزندان و بناپارت!!؟؟که صد البته از نشانه های آخر الزمان یا همان بیست و یکم فلان ماه و فلان سال است.

اکران خصوصی از طرف مجله بیست و چهار بود و در سینما سپیده که بلد نبودم کجاست تا پرسان پرسان رفتم و پیدا کردم. با خودم فکر کردم تقریبا اکثر سینماهای تهران را رفته ام اما به غیر از سینمای کنج میدان انقلاب ، بقیه سینما انقلابی ها در تیر رس ام نبوده اند. ساعت ده صبح با آزانس خودم را رساندم . کلی برنامه ریزی کرده بودم تا بتوانم به اکران برسم. ورودی سینما خلوت و ساکت و ساکن بود. بوی نوعی ماندگی موج میزد. بوی روغن مانده بوفه بود شاید. کولر ها هم خاموش. نشستم روی صندلی رو بروی کنترلچی و مجاور پنجره های قدی خیابان انقلاب. اگر عادت دیوانگی سر وقت رسیدن و انتظار کشیدن را نداشتم میشد یک حالی بکنم ولی بیکار بودم و به غیر از من یک نفر دیگر روی میز بغل دستم نشسته بود که خیلی جدی مشغول یک کار محاسباتی بود که حتی پس از پایان فیلم هم همانطور مشغول بود. ساعت از ده هم گذشته بود و من جدن مانده بودم قضیه سر کاری است یا نه ؟که بالاخره دعوتمان کردند برای دیدن فیلم. سالن تاریک سینما ، من و یک خانم و دو آقای دیگر . یکی مدعو و یکی دعوت کننده. شدت خالی بودن سالن و حقارت تعدادمان ، یک جورهایی وضع را محزون میکرد.
به هر حال با شروع شدن فیلم ،رفتم توی داستان. الان که فکر میکنم میبینم سکوت بی حد سالن خیلی خوب بوده است . چون من به طور مطلق رفتم توی قضایای فیلم و نفهمیدم دور و برم چه می گذرد فقط چون بنده انگلاد دارم تنها صندلی شکسته سالن را انتخاب کرده بودم بنابراین گاهی فقط محض نترکیدن کمرم جا به جا میشدم و یکی نبود به من بگه برو صندلی بغل دستی. راستش از همان سه نفر خجالت میکشیدم.
در مورد خود فیلم چیزی نمیگویم . نقدم را در موردش نوشته ام تا فیلم فراموشم نشود تا ببینم مجله بیست و چهار دنبالش می آید یا نه ؟

اما دیدن فیلم ضد گلوله : عصر پنج شنبه اعلام عمومی کردم که بچه را می خواهیم ببریم سینما و وقتی اعتراض جدی نشنیدم راه افتادم . سینما آزادی بلیط چهار تا صندلی کنار هم نداشت. ورودی سینما شلوغ، تاریک و در هم برهم بود. یعنی نمیشد یک جوری ساخت که درست دم در ،یک کپه آدم روی هم نریزند و جا برای ورود باشد؟
راه افتادم و رفتیم عصر جدید. همان لحظه بلیط سئانس را خریدیم و رفتیم توی سالن باز هم 50 تا آدم بیشتر نبودیم و به سبک سینمای دهه های اولیه هر کس هر جا خواسته بود نشسته بود که ما هم تبعیت کردیم.
راستش تیزر ضد گلوله را در فیلم کلاه قرمزی دیده بودم و درک نکرده بودم که فیلم اصلا برای بچه ها مناسب نیست. صحنه های کشت و کشتار و آدمهای شعله ور حتی خودم را متاثر کرده بود چه رسد به میکرو و ماکرو که از هیجان مثل پاپ کورن بالا و پائین می پریدند. اصولا جو خانه ما دخترانه است و اغلب فیلم اکشن نمیبینیم و با اولین صحنه دلخراش ،بناپارت مثل مسئول سانسور کانال را عوض میکند. متاسفانه ضد گلوله هم از این صحنه های دلخراش زیاد دارد و من نمی دانستم با بچه ها چه کنم. یکسره زیر گوش میکرو می گفتم اینها نمی میرند . این ها فیلم است و اون در حال بغض می گفت می دانم .
به خصوص صحنه آتش سوزی اتوبوس و لحظه شلیک تیر خلاص به مجروحین حتی برای من هم درد ناک بود چه رسد به بچه ها. جالب این که شبکه سینمای خانگی برای فیلمی مثل گیسو کمد نوشته مناسب بالای 15 سال و صحنه های شانه زدن موی گیسو کمند در سی دی حذف شده ولی احیانا فراموش شده که منظره جزغاله شدن انسانها برای بچه های حداقل زیر 12 سال لطفی ندارد.
از خود فیلم باید بگویم خوب بود. اگر چه گاهی موزیک بر دیالوگها غلبه میکرد به خصوص دیالوگهای ارزشمند مهدی هاشمی که واقعا قشنگ ادا میشوند و بار زیادی از خود فیلم بودند.ولی در کل جنگ واقعی تری نسبت به بسیاری از فیلم ها نمایش داده میشد. عراقی ها احمق نبودند و خلاصه جبهه گل و بلبل نبود. مرگ بود با چهره کریه و بدون مشاطه گری.
خلاصه فیلم خوبی بود البته بار کمدی اش واقعا در حد تعداد اندکی از این دیالوگهاست و بر عکس کلی هم غم انگیز است اما احیانا مثل من بر و بکس را بار نزنید و بروید، چون حتی بناپارت هم بغض کرده و نشسته بود و فقط رویش نشد به من بگوید آخر زن این هم شد فیلم ؟ که عصر پنج شنبه بعد از هفت /هشت سال سینما نرفتن من را آوردی؟