خواب ابدی فراعنه
اوضاع مصر در هم و بر هم شده و سوریه هم که همان منجلاب قبلی است. مصری ها با انتخاب اخوان المسلمین ورق تاریخ را با آب دهان و انگشتان پا عوض می کنند. این طوری میشود که حسنی مبارک با همه دیکتاتور مابی نام نیکی در تاریخ خواهد داشت.
یونانی ها هم دمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند توی ریاضت. چه خوش بود که از اتحادیه اروپا می انداختندشان بیرون تا یک کمی حال کنند. نمیدانم شنیدید یا نه که یک هنر پیشه شکم گنده و بد قواره ایتالیایی که کمدین تلویزیونی است شده سر دسته حزبکی سیاسی و اعتقاد دارد که کشورهای ضعیفی مثل یونان اسپانیا و ایتالیا و . . . باید یک یوروی مخصوص به خود داشته باشند و خلاصه در اروپا هم قحط الرجال شده است. حیف اروپا که از کثرت ازادی و دموکراسی باز هم به ورطه خود خوری افتاد. مهاجرها فرهنگ و ژنشان را نابود کردند و مثل زالو افتادند به جان بیمه و تامین اجتماعی و درمان و آموزش مجانی شان. خودمانیم من اگر جای آنها بودم و مهاجر میدیدم که از امکاناتم استفاده میکند ریشه اش را میزدم. فکر کنید در لندن مرد پاکستانی با ریش حنا گذاشته و زبان انگلیسی نم کشیده و تعصب مسلمانی چقدر غیر قابل تحمل است.
در این چند وقته که مهاجران افغان به گله و شکایت از ایران افتاده اند شما چه حسی دارید؟ در ایران هر نانی داشتیم با هم خوردیم حالا به بدی یا خوبی و الان ما بده شدیم . مهاجرت با خودش عذاب و رنج دو طرفه دارد. بگذریم موضوع بحث انگیزی است و این روزها مد است که اگر قرار است روشنفکر باشی مهاجر پذیر هم بشوی ولی من یک جورائی از همه قضایا جا خوردم هنوز یادم نرفته که وقتی در طرح بودم میدیدم که پزشکان عمومی با یک لندرور قراضه چطور به قول خودشان به سیاری میرفتند تا ده به ده و خانه به خانه با سل مبارزه کنند. دارو ها را بدهند و مطمئن شوند که بیمار تحت درمان است. سل بیماری بود که تا قبل از همه گیری ایدز تقریبا از یادها رفته بود ولی با ظهور ایدز مجددا راه افتاد و اتفاقا در جوامع در حال پیشرفت و یا عقب افتاده فراوان است. بنابراین اغراق نیست اگر بگویم بسیاری از همان بیماران افغان بودند که رایگان درمان میشدند. در حقیقت با افرایش مهاجران آمار سل نیز بالا رفت. من هرگز ندیدم پزشکی از درمانشان ابا داشته باشد. شاید هم من در جامعه نبوده ام ندیده ام که چه رفتار با آنان میشود. یا شاید باید فکر کنم که وقتی ایرانیها مهاجرت میکنند چه توقعاتی دارند.
بگذریم ذهن خودم هنوز در این باره مغشوش است.
دیروز ، عصر مفرح تعطیل را در سینما گذراندم . پس از مدتها سینمائی پر از تماشاچی و برای فیلم خوابم می آید. پیش پیش بگویم که رضا عطاران را دوست دارم . یک بازیگوشی تلخ دارد. هم طناز است و هم طعنه زن. شاید روی هم رفته متلکهایش گاهی یک نواخت باشد اما نمیترسد که خودش ضایع شود. نه به عنوان هنرپیشه و نه به عنوان کارگردان. شاید بشود گفت ورسیون غیر عوامانه تر مهران مدیری که بساز بفروشی پیشه میکند و همیشه نقش باحال مال خودش است.
در اصل نمیتوانم بگویم خوابم می آید یک فیلم فوق العاده است شاید حتی خیلی خوب هم نباشد اما چند نکته در خور دارد. یک استفاده از نوستالژی نسل من که همیشه در نوستالژی نسل پیشین گم شده بود. همیشه هر نوستالژی به روش علی حاتمی ختم میشد. گل و مرغ و تار و چراغ نفتی و سفره قلمکار یا میشد کیمیائی با جاهلهای زخم و زیلی در دهه سی ولی این بار مانتو اپل دار و تلویزیون خانه سرهنگ و آن دوربین کودکانه انگ متولدین 40 تا 50 بود. نماهای لذت پسر بچه ازدیدن . مکررا دیدن تصاویر درون دوربین برایم مثل خاطرات دو روز پیش کودکی خودم بود یا دیدن تلویزیون درون کمد با احترام مطلق و تیتراژ زورو و . . . دوران سر خوشی غریبی که در هیاهوی انقلاب ایران خط خورده بود. دوران رفت و آمدهای بی حساب و کتاب و شهر نشینی جدید و درهم و بر همی خانواده ها و همسایه ها. دورانی پیش ازاین که از سایه هم برمیم. نه عرق خور ابائی داشت و نه نماز خوان شرمنده بود. دوران معلمهای اوورکت پوش و دید زدنهای نجیبانه و تشر خورده . خلاصه اگر همه چیز فیلم به زحمت چفت و بست بخورد و حتی اگر گله مند باشیم که عطاران برای بار چندم آدمی ساخته که کتاب کامو را می خواند اما مکررا چای میریزد روی شلوارش اما می ارزد که بالاخره نسلمان آن قدر پیر شده باشد که بالاخره به عنوان نسلی با خاطرات خودش شناخته شود. شاید گروهی نتوانند از فیلم لذتی ببرند ولی برای گروهی هم جالب تر شده است.
نکته بعدی استفاده از اکبر عبدی است در نقش مادر که سوای جذابیت برای گیشه یک خاصیت دارد و این که آدمها به هم دست میزنند! عجبا و حیرتا . همین نکته باعث شده فکر کنیم در سینمای خودمانیم بدون آن آقا بالاسر . انگار داریم خاطرات روزانه خودمان را باز گو می کنیم یعنی همان کاری که سالهاست هست و انکار میشود. ما زندگی، مراسم و خواسته و آرزوهای خودمان را داریم که ربطی به جامعه رسمی ندارد. موسی به دین خود و عیسی به دین خود. این فیلم هم دین جامعه است . از خودش و روابطش و افکارش و البته این با حضور اکبر عبدی ممکن شده حتی اگر غلظت زنانه بازی اش اغراق آمیز و زیاد باشد ولی می ارزد.
به هر حال بروید و فیلم را ببینید. ایده آل نیست و فکر میکنم به طرز ظریف و خود خواسته ای از حالت یک کمدی بی مغز فاصله گرفته. شاید فقط لبخند بزنید ولی خوب است . آغاز به یاد اوری های نسلی 40 ساله هایی است که نه کودکی و نه جوانی و نه بزرگی داشته اند. مائی که انقلاب نکردیم ولی آن را زندگی کردیم . کوچکتر از رفتن به جنگ بودیم ولی عوارضش را دیدیم که چشممان کور که دیدیم همین که زنده ایم زیاد است . پدر و برادر و . .. از دست دادیم که خوب در دید نسل بعد به نظر میرسد جایزه اش را گرفتیم . جوان که شدیم همه درها بسته بود به قول حافظ مهندس دیر فلکی بسته راه شش جهتی. نه اینتر نت بود نه ماهواره . اکس و شیشه و کوک هم هنوز نبود فقط باید هروئینی میشدیم که کلاس نداشت. خلاصه ما نسل همین آقا رضای عطاران هستیم در رویای خوابی که نیمه از آن پریدیم .